پاییز تموم شد...من همچنان تنها...
امشب ب معنای کلمه تنهایی حس کردم..همه بچه ها برنامه ها خودشون داشتن..ب امین گفتم بریم بیرون گفت نمیتونه..واسه اینکه خوابگاه نمونم زدم بیرون..یکم ک پ چرخیدم ..دنبال ظرف واسه چشم روشنی خونه امین...چیز خاصی ندیدم. فقط ی شیشه گرفتم واسه مربا .با ی بطری . خواستم برم کافه..پشیمون شدم..رفتم فست فود شام گرفتم تو محوطه نوش جان کردم ....
جای خالی نگین واقعا حس میکنم -_-
هیچکس رفیق نیس...
چهارشنبه بلیط گرفتم ...
خدایا هوام داری؟