امروز سومین روز بود...
هیچ کاری نکردم فقط صبح آرایشگاه،ظهر یک عدد کتاب عصر هم خرید شب هم خونه مادر جون اونم به اصرار فراوان داداشم :دی
هی...کاش قبول شم...
باید آیین نامه رو هم بخونم
امروز اصلا خوب نبودم..خودمم نمیدونم دقیقا چه مرگمه !منم مثل ِپدر قشنگترین کلمه ای ک به ذهنم میرسه همین نمیدونمه !!!امشب با زهرا و محدثه حرفیدم ی کم چرت و پرت مثل همیشه...دوس داشتم یعنی در واقع نیاز دارم ک با ع حرف بزنم ولی واقعا دیگه خجالت میکشم...ی وبلاگی رو خوندم برام جالب بود..همه چیش عجیب بود...اصلا باورم نمیشه..اونوقت من اینقد ضعیفم به خاطر ی کنکور ِساده کم آوردم...من از خودم بدم می آد..متنفرم ....دوس ندارمممممممممم
خسته ام...کاش خدا دستمو بگیره...
امروز حالم خرابه....
باز هم دعوا کردن...
برا اینکه صداشونو نشنوم مجبور شدم هندزفری رو بذارم تو گوشم با ولوم بالا آهنگ بگوشم گوشم داغون تر شد سرم درد گرفت...کاش ع بود...
من اینجا همش غصه میخورم اونوقت اونا صبح تا شب فقط خوش گذرونی اند...
کاش کتابام زودتر بیان...
دیشب تو دفترچه ام نوشتم که دیگه نباید به ع اس بدم تا وقتی که خودش اس بده حالا امروز صبح خودش اس داد نوشته بود عزیز ِدل ِبابایی چطوری؟من گفتم خویم.شما چطوری اونم گفت خویم :) دیگه منم چیزی نگفتم:)
بالاخره زیرنویس فیلم اسکول 2013 کشفیدم هورراااا:))) فقط نمیدونم چرا این قسمت 2 دل نمیشه
ها صبح هم با م حرفیدم...همش چرت و پرت میگه..هووم دلم مشاوره ها ع رو میخواد:(فقط اون میدرکید منو :(
شاید از شنبه برم کتابخونه
44 روز مونده تا تولدش...