اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

4

دیشب خیلی اتفاقی با ی پشت کنکوری ولی از نوع ریاضی مثل خودم ک هیچی نخونده آشنا شدم  قرار شد رقیب ِهم شیم :) کلی چیزای جدید یادم داد آدم جالبی بود کلا  قرار بود امروز خیر سرم 9 ساعت بخونم تا آخر شب من همش 2 ساعت خوندم احتمالا امشب تنبیه ام کنه        2 تا نامه دیگه نوشتم یکی برا فزشته رافائیل یکی برا فرشته عشق :) 

ظهر باز خوابم برد با اینکه ساعت 10و30 بیدارشده بودم باید سعی کنم این وضیعت رو تغییر بدم :)


عصرانه امروزم :) خوشبختی یعنی همین لحظه ها ...


+خدایا شکرت :)





1

آمدیم

3 ساعت فیزیک خوندم فصل نوسان تموم شد ولی خوب تستاش مونده یعنی اصل کاری مونده 1 ساعتی هم ریاضی انتگرال خوندم سخته :| نمیدونم بخونمش یا نه :|

ب حسین پی ام دادم ولی هنوز ج نداده ...

ظهر رو همش خواب بودم الان اصلا خوابم نمیاد حس درس هم نیس دوس دارم بخوابم

عصر هم رفتم فروشگاه..

وبلگ آذین رو دوباره رفتم دوباره انگیزه گرفتم واسه دارو بخونم..من هنوز عاشق دارو .ام...

اگه بخواام اگه بخونم اگه تنبلی نکنم حتی تو این 2 ماه میشه قبول شد..

مگه یادت نیس ؟امتحان نهایی رو هم هیچی نخوندی تو فرجه ها ؟همش با م بودی ؟فقط شب امتحانی خوندی ؟فکر میکردی گند زدی ولی جز بهترین معدلا شدی ...اینارو یادت نره..

پس بخون حتی کم ولی بخون ب خاطر هدفت نذار مثل ف حسرت بشه برات...


باید ی سری کارا ک اذیتم میکنه رو ترک کنم و انجام ندم

خدایا من جز تو کسی رو ندارم پس کمکم کن....

برم فیزیک بخونم فردا برمیگردم :دی

راستی دوپینگ هم میخوام ثبت نام کنم همش 38...

:)

امروز صبحشو که همش خواب تشریف داشتم ظهر تماما نت بودم و بابا لنگ دراز نیگاه کردم عصر هم ی دفعه ای زد به سرم تنهایی رفتم خونه مادر جون..اونجا کلی با خاله خندیدیم شام خوردم بعد هم داداشی اومد دنبالم که مامی گفت خاله اینا میان خونمون با دخی خاله ی کم حرفیدیم اینا..دخی خاله گفت پسرا نزدیک امتحاناشون ک میشه ب خاطر استرس جی اف میگیرن

هیچی دیگه امروز هم درس نخواندیم این بود امروز من...

خدایا شکرت...


+خدا جونم یا بهم بدش یا این حسمو ازم بگیر ...دیگه نمیتونم...


+ز گفت چقدر احمقه که تو این شرایط رفتارشو تغییر داده..گفت فقط به خونوادم و درسم فکر کنم..

:)

امروز سومین روز بود...

هیچ کاری نکردم فقط صبح آرایشگاه،ظهر یک عدد کتاب عصر هم خرید شب هم خونه مادر جون اونم به اصرار فراوان داداشم :دی

هی...کاش قبول شم...

باید آیین نامه رو هم بخونم

:(

امروز اصلا خوب نبودم..خودمم نمیدونم دقیقا چه مرگمه !منم مثل ِپدر قشنگترین کلمه ای ک به ذهنم میرسه همین نمیدونمه !!!امشب با زهرا و محدثه حرفیدم ی کم چرت و پرت مثل همیشه...دوس داشتم یعنی در واقع نیاز دارم ک با ع حرف بزنم ولی واقعا دیگه خجالت میکشم...ی وبلاگی رو خوندم برام جالب بود..همه چیش عجیب بود...اصلا باورم نمیشه..اونوقت من اینقد ضعیفم به خاطر ی کنکور ِساده کم آوردم...من از خودم بدم می آد..متنفرم ....دوس ندارمممممممممم


خسته ام...کاش خدا دستمو بگیره...