-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 بهمنماه سال 1396 09:48
حالم خوب نیست...اصلا خوب نیست... من نیاز ب توجه دارم..نیاز ب عشق..نیاز به دوست داشته شدن..ولی هیچکسی نیست... هیچکسی... چقد دلم رضا میخواد... اونم هیچ توجه نمیکنه اصلا نمیشه باش حرف زد خرید کردم که به درد عن میخوره وقتی مامی هی دعوام میکنه پول خرج میکنی ..و اونارو برا کدوم عنی بپوشم؟ کاش زندگی دکمه استپ داشت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1396 12:23
اومدم تهران ..هر بار میخوام برم بیرون کلی فحشم میده مادر جان . همش باید از صب تا شب بشینی خونه . خب ادم افسرده نمیشه؟ گفت بهت صفر میده گفتم ب شخمم واحدارو نمیده بازم ب شخمم من دیگه خسته شدم .. خسته... نمیدونم چ گلی بر سر بریزم ..کاش ی کاری پیدا شه واسم .. کاش ... جاکلیدی رضا اماده شده ...نمیدونم براش عکسش بفرستم یا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1396 04:33
امین میگه بیخیالش شو ؛ راس میگه خب ولی کلا اونم برام مهم نیس هیچکسی برام مهم نیست فقط دلم میخواد ی نفر باشه باهم حرف بزنیم بیرون بریم اصلا بدون هیچ حس فقط خوش بگذره واقعا رضا کلا از چشمم افتاده..امروز بهش مسیج دادم واس اطمینان ک بفهمم از قصد ج نمیده ؛ ج نداد پس بیاد بره تو کانم ...کی درس بخونه؟:( خسته شدم دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1396 08:12
دلم میخواد بمیری همین الان اینقد ک همه چیز واس خودت سخت و پیچیده میکنی اخه مگه مریضی نمیخونی میزاری ساعت ۵ شروع میکنی خب معلومه رد میدی حالا ازت بهم میخوره واقعا هر چی بهت بگن حقته :( اسکل :/ الان چ گلی تو سرت میخوای بریزی حانم محترم لیاقتت مردن فقط :/ برو گم شو ک نمیدونم ب مامان چی میخوای بگی :( خدایا من ک جز تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1396 02:44
امروز امتحان دادم ۴ تا سوال اخر فقط فک کنم اشتباه بودن اگه نی سوالارو واسم نمیفرستاد قطعا میفتادم اون عن سوالارو داشتن و همه شون تو فاز چس بودن و دلم میخواد رو همشون بالا بیارم اینقد ازشون بدم میاد ؛ ی مشت ادم دیوث .... برید بمیرید همتون ... خدایا چرا بنده هات من ب این حجم از سیاهی قلب رسوندن ؟ پس فردا امتحان دارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1396 05:06
امروز اون روز کذایی بود ۲ تا افتضاح ب امید اینکه نگین نیرسونه رفتم ک رید چرا اینقد عن شده ؟ خوبه ک فهمید مخاطب استوری کیه .. هر کسی ی بدی داره..اونا چیزاشون نمیگن ..همیشه پایه نیستن .. اینا هم ک هزارتا خورده شیشه دارن... نمیدونم چون اونا دورن دوس شون دارم ؟ هر چی... اصلا انگار ن انگار ک میافتم خدایا میشه معجزه کنی؟ ۱۰...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 دیماه سال 1396 01:07
خب ی مقداری ازش دلخورم اصلا نه بهم پی ام میده نه حرف میزنه انگار کلا من یادش رفته رفاقت ؟ چ مسخره...دلم ی دوست صمیمی میخواد ..ی نفر ک واقعا دوسم داشته باشه براش مهم باشم ..همدیگه رو درک کنیم با جود تفاوتمان حال همدیگه رو خوب کنیم حواسمون بهم باشه تو روزای سخت کنار هم باشیم...ولی هیچکسی نیست و اعتماد منم ب دوستیا ازبین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1396 19:27
2 ساعت ی جزوه خوندم الانم باید ی چیزی بخورم بعد برم جلسه بعد بخونم دیشب حالم بد بود ی دلشوره شدید قشنگ وسط سینم حس میکردم خیلی بد بود گفتم با رضا حرف بزنم حالم خوب شه برم درس بخونم ک مسیج دادم بیداری جواب نداد.یعنی باید بیخیالش شم ؟ یک جلسه دیگه هم خوندم . تا امشب باید 2 جلسه دیگه حتما بخونم . که فردا هم 4 جلسه بخونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1396 05:58
فقط میدونم دلم میخوادت هر جوری شده دلم میخواد این بار تو رو به دست بیارم.....کاش میشد بفهمم چطوری عشوه گر باشم جذاب کاش یکی بود یادم میداد ... میشه مال من شه؟ لطفا ...لطفا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دیماه سال 1396 21:04
واقعا دلم براش تنگ شده ...کاش میشد ببینمت .. دلم میخواد بغلم کنه ببوسمش....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دیماه سال 1396 21:01
رضا؟ دلم برات تنگ شده چرا رفتارت عوض شده؟ اخه قبل از اینکه ببینیم ی جور دیگه بودی ؛ الان هر وقت پی ام میدم حس بدی دارم انگار ک مزاحمت شدم فقط ؛ دفه قبل بت گفتم ؛ گفتی ک چون درس داری . ولی ۱۰۰ درصد مطمئنم دلیلش این نیس ؛ مگه اینکه شاگرد الف کلاستون باشی من خودم خیلی موجود بااعصابی نیستم اما رفتار تو با من شبیه رفتار من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 تیرماه سال 1396 06:07
خب فقط 10 دقیقه وقت دارم چون باید برم نماز بخوونم ولی از اون سوسک لعنتی مییییییترسم تازه نمیدونم 2 تا بودن یا همون یکی بووود دیروز کنکور لعنتی عزیز دادیم رفت نمیدونم چیکار کردم.....توکل ب خودش ..هر چی شد...دیگه اصراری ندارم ک حتما اونی بشه که دوس دارم. امروز باید برم سر کار و اولین روز کاریمه :)) ی کم استرس دار چون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1396 04:38
از جمعه ک اومدم خونه تقریبا خوب خوندن راضی بودم فقط ۳ روز دیگه مونده ....کلی مبحث مرور نشده.... خدایا میشه هوام داشته باشی ؟ میشه این بار اونی بشه ک میخوام ؟ همین ی بار ....... ولی بازم شکر بابت همه چی... خودت بهتر از کسی همه چی میدونی... فقط خواستم بنویسم ک یادم باشه چیکار کردم . خدایا تودخیلی خیلی بزرگتر از تموم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 تیرماه سال 1396 03:55
از تمومی کارایی ک کردم حالم بهم میخوره...همشووون.....چرا اینقد سطح خودم میارم پایین؟ اینهمه آدم تنها زندگی میکنن مردن؟؟؟ چرا باید ب همه اهمیت بدم ؟ب آدمای چرت......پوووووف...فقط باید همه چی رو دور بریزی...ی خط جدید بگیری..همین.. اینهمه اشتباه بی سابقه ست...گوربابای امین ! کی بوده مگه اینقد چسبش شدی ! گور بابای رضا !کی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1396 21:18
جمعه تولدم بود همه چی خووب بود نعمت رید گیر داده بود از محدثه خوشش میاد حتی تولدمم تبریک نگفت آخه آدم اینقد پی پی شانس دیروز اونم هم دیدم ک از 206 پیاده شد با گل . من چرا اینقد بدشانسم واقعا؟ هیچکی دوسم نداره .واقعا چرا؟چمه؟ اعتماد بنفس؟آشپزی؟همه ش چرررت هیچکی نداررره...هیچکیم ندارم.... امروز صبح حالم بد شد بالا آوردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1396 11:54
دیدور عصر با نگین نشسته بودیم مناظره میدیم در زدن دیدم شبوا و الهام بادکیک و کادو و بادکنک :)) واقعا ذوق کردم خیلی خوب بوود اولین سورپرایز عمرم پریشب با نعمت و فواد رفتیم بیرون شب کنکورش بود خیلی خوش گذشت دیدمش دوباره دلم خواستش ...گوگولی خیلی خیلی هم باحال.. کاش منم قبول شم باهم بریم تهران... ولی چند روزه افتضاح اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1396 23:34
زندگی مسخره...کم اورد گریه کرد گیر داده مامان بریم خونه ..نمیزاره نگین بیاد یعنی قبول کردا اون پدر باز نزاشت خسته شدم :( ب متین گفتم مقاله برام ترجمه کنه گفت وقت ندارم ب خاطر جشن مسخره :/ حالا مثلا چی میشه ی نفر ک میتونه ب کسی ک ضعیفه کمک کنه ... باز کلی وقت من میگیره :( خودمم ک هیچی بلد نیستم ترجمه کنم.. خدایا چرا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1396 23:49
اعصاب خوردی نمیدونم چرا مامان اینقد میره رو اعصابم :/ خب منم حوزله مهمون ندارم اونم وقتی ازمون دارم ولی زشت نیس بگم نیاا من نمیدونم واقعا این افکاررر منفیش مادر من از کجا میاره :/ کاش یکم درک میکرد اعصابم خورد کرد دیگه درسم نخوندم شیمی و دینی موند فقط ۶ ساعت :/ خدایا میشه خودت کاری کنی نیاد .__.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1396 20:19
سرم خیلی درد میکنه :( تا ۴ یونی بودم همه برنامه امروزم مونده اون مقاله مسخره نونده ک اصلا نمیفهمم چیه خدایا این چ مثیبتی اخه کاش متین واسم توضیح بدش خدایا خودت کمکم کن :(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1396 11:01
فقط ۸۲ روز دیگه مونده مهم نیس تا الان من چیکار کردم زیاد خوندن کم خوندم اصلا نخوندم باید از این ب بعد خیلی خیلی جدی تر بخونم وقت تلفیام تموم کنم فقط ۸۰ روز مونده کمتر از ۲ ماه دیگه و من میتوتم قبول شم اگه همینجور ادامه و کم نیارم و به هیچ چیز دیگه ای جز درصدای کنکورم فکر نکنم .... خدا جونم میدونم همیشه هوام داری ^__^...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1396 01:49
اولین پست سال جدید میخوام امسال قوی تر باشم بااراده تر خوشحال تر یکی از هدفای امسال اینه ک کنکورم قبول شم یعنی حداقل 3 ماه مونده خووب بخونم . دیگه اینکه زود وا ندم با اعتماد نفس بالا.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اسفندماه سال 1395 04:13
خب امروز رفتم خرید ی شلوار جین روشن . 80 تومن کفش پاشنه دار 120 ی سرهمی جین ی پیرهن سفید با ی تیشرت شلوارک 54 ی روسری بلند 45 ی شال بنفش 10 کیفم مونده با شلوار لگ کفش اسپورت دیدم 59 هزار دیجی استایل سایزم نیست:((
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1395 17:43
همینجور وبلاگای آپدیت شده باز کردم..زندگی ی خانوم خونه دار..همش خرید و غذا واسه همسر کارای خونه و بدون هیج عشقی .. بنظرم زندگی آرومی بود..دلم ی زندگی آروم میخواد بدون استرس....بدون فکر..بدون دغدغه.... دارم دیونه میشم..اگه قبول نشم..اگه ازمونم بد شه ..اگه مریض باشم اگه قبول شم ولی دانشگاه موافقت نکنه اگه سهمیه ام اعمال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1395 06:40
94 نوشته بودم کاش امسال سینگل نباشم :)))) دقیقا امسال کلا سینگل بودم حتی روابط نصفه نیمه قبلا هم نداشتم کلا مث اینکه هر چی بنوسیم برعکس میشه
-
96
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1395 06:38
3 ماه اول خووب درس خوندن 3 ماه دوم تقویت زبان . عکاسی و اگه فاطی تهران بود پیانو اعتماد ب نفس بالا . اعتماد ب نفس . خوشتیپی و ست کردن لباسام. بیشتر ب پوست و سلامتیم اهمیت بدم . +درس بخون دیگه لعنتی نمیمیری ک
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1395 06:31
نمیدونم باز چ مرگم شده... اصن چرا اینجام دیروز هیچی درس نخوندم شبم رفتم خرید فقطم کتاب گرفتم ساعت 12 خوابیدم 4 بیدار شدم خل شدم کلا کثلا قرار بود کلی بترکونم احمق ع جی اف گرفت..خب فک نمیکردم..بدترش این بود گفت جفتتون خوبین! ی مش ادم خز و خیل دور خودم جمع کردم... کاش فقط ی نفر بود ک شعور اجتماعی داشت ادم بود واقعا چرا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اسفندماه سال 1395 04:54
فردا ازمون دارم خب در واقع این هفته گند زدم و اینا مهم نیست خوابم نمیبره همینجور داشتم تو گوگل در مورد کنکور سرچ میکردم خیلی استرسم زیاد شده ، فک میکنم هیچی حالیم نیست و تایم کمی مونده و با توجه ب دانشگاه و ... فک میکردم ک نمیرسه بعد ب این فکر کردم ک چرا نشه ؟ اگه ی کم تنبلی بزار کنار و با تمرکز درس بخونم و طبق برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1395 20:38
حوصله ندارم شیمی بخونم..نمیدونم چطوریباید حلشون کرد.... از دکتر ب متنفرم....خیلی...خیلی.. از نگین فاصله گرفتم..از بچه ها...از همه.. خودش شروع کرد..هیچوقت نباید رو کمک کسی حساب کرد.. هیچکس...کاش زندگیم اوکی میشد..معمولی میگذشت مث بقیه... دلم میخواد لنز بخرم فریم عینک عوض کنم ساعت بخرم کیف دوربین پیانو میز ریسه لامپی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1395 23:11
خب 3 روزههیچی نخوندم الکی افسرده ..کلاس ریاضی فیزیک خیلی وقته نرفتم.... فردا آزمون دارم ولی هیچی نخوندم.... بعد میگم چرا ترازم رو 4 مونده پیشرفت نمیکنم... خسته شدم از خودم...از کارایی ک میکنم..از اینکه فوری کم میارم..ب جای اینکه بیشتر تلاش کنم بیشتر صبر کنم.... نگین از 3شنبه ک رفت بام سردشده ..حرف نزده بام...نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1395 05:21
خیلی وقته ننوشتم...چ اتفاقایی افتاد این مدت تموم این دوسال خورده ای امین ب من دروغ گفته بود سمیرا زنده بود و ازدواج کرده بود و امین با دوست اون دوس شده بود و 5سال ک دوستن نمیدونم این نسیم همون دختر یا اینم کیس جدید...به هرحال دیگه برام مهم نیس...مشخص بود ی چیزی این وسط مشکل داره چون ب هستی ی چیز دیگه گفته بود ب من ی...