اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

زندگیم از روال عادیش خارج شده

باید ی برنامه بنویسم

1.شبا زودتر خوابیدن صبح زودتر بیدار شدن ! فردا 10.30 بیدار شم ایشالله .

2.فردا صبح برم حموم دوش بگیرم عصر برم باشگاه حتما !

3. ظهر تمرین زبان ! هروز 2 درس 504 !

4.خوردن داروهای پوست و ب خود رسیدن !

5. هر روز ی قسمت سریال یا فیلم یا انیمه دیدن

6.تمون کردن کتابایی ک نخوندم .

7. برنامه ریزی و فکر کردن در مورد آینده .

8. کمتر نت اومدن

9.ناراحت نشدن ب خاطر حرفا بقیه و چیزای بیخود از جمله بنی و علی

10.هر لحظه از زندگی لذت بردن...

فاطی با علی حرفید در مورد انتخاب رشته ام .

میگه همه ما این دوره رو گذروندیم ! مرحله آخرفراموشیش ! از این چرندیات...چند تا پی ام دیدم پنچر شدم ...

تپش قلب گرفتم !! هه ! مرحله آخر !!!

حالا امشب میخواد بام بحرفه ...برنامه ام چیه..

خب بزار با خودم رورواست باشم

من قبلا داروسازی رو خیلی دوست داشتم ! تا این حد ک ب خودم قول داده بودم شده 10 سال پشت کنکور میمونم ولی فقط دارو قبول شم ! اما من آدمش نبودم ک تو خونه بمونم درس بخونم از رو اختیار !

آشنایی با علی ! داروسازی رو میخواستم ! خیلی ! ولی درس حسابی نمیخوندم !

تصادف داداش جان ! گند زد ب همه چی !!!! دیگه دلم هیچیرو نمیخواست !!!اواسط فروردین هم ک فهمیدم ددی ام ی دختره ک پزشکی !!! میخونه رو دوس داره ! اردیبهشت  تصمیم گرقتم بخونم شاید دارو آزاد قبول شم..خوندم ولی دیر بود فایده ای نداشت... و از شانس نازنین ِمن ظرفیتارو کم کردن..

فقط میخواستم برم یونی هر رشته چرتی !!! چون دیگه من و مامان نمیتونستیم باهم کنار بیام !

اما هنوز دلم دارو آزاد میخواست فقط ب خاطر تو..

رفتنم ب یونی ! همون روز اول افسرده شدم ! تنهای تنها بودم . دلم بیشتر تو رو میخواست بیشتر واست تنگ ممیشد !

شب و روز گریه میکردم ، شده ازدلتنگی احساس خفگی کنید ؟نتونید محیط بسته رو تحمل کنید ؟

من هر شب وقتی ک باید درس میخوندم یا ب کارام میرسیدم میرفتم پشت بوم خوابگاه گریه میکردم .

آذر ماه بی نهایت اذیت شدم...رو هرپلی رد میشدم فکر میکرم کجاش خوبه واسه سقوط....

اما الان من خودم راضی کردم ک علی وجود نداره ، داروسازی وجود نداره ، دلیلی نداره تهران رو دوس داشته باشم

خودم مجبور کردم اهواز دوست داشته باشم رشته ام دوس داشته باشم..و چیزایی ک میخواستم ی جور دیگه ای ب دست بیارم .

من میترسم اگه ی شهر جدید قبول شم دوباره مثل پارسال شم...

میدونم ی آدم ضعیفم ک با کوچکترین سختی میشکنه و نمیتونه احساساتش کنترل کنه و منطقی فکر کنه ب آینده اش.

خواهرم ب من بگه چند سال دیگه پشیمون میشی...

من فقط دوس داشتم قبول شم و نرم ک ب همه دانشجوهای هم رشته ای از دماغ فیل افتاده اتون هم ر خودم نخواستم ! 

و ی رشته ملاک برتر بودن نیس .

حالا من از رشته و شهرم راضی ام . از سرمم زیاده ایه.

10 مرداد:*


باید بشینم منطقی ب مسئله رفتن ددی فکر کنم

از شب یلدا شروع شد ، سو تفاهم...نبخشیدنش..اعتراف من... گفت دوست باشیم ! بعد دوباره ایمیل دادن من عصبی بودنش.. و تا حدودی درس شدنش..دوباره ایمیل دادن من بعد از امتحاناش..ادد کردنم توو اف بی..لوگو خواستنش..

پی ام دادن تو واتس و فقط11 تا نقطه و کادوفرستادنم و قهرکردنش ! ج ندادنش تا اردیبهشت لایک کردن عکسم دوباره مسیج دادنم ! و باز ج ندادنش ! انفرند کردنش و اون هم بلاک کردن ! قبلا وبلاگم میخوند ولی بعد از کادو دیگه نیومد ! نمیدونم ی باز عید اومد فکر کنم ! بعد من حذفیدم..

حرفای ممرض ! قبل از کادو فرستادن ! گفت ممکن عکس عمل ِخوبی نشون نده ! گفت خودت درگیر علی نکن !

کارای منم همگی اشتباه!همشون !از این چند خطم مشخصه دیگه نمیخواسته با من رابطهای داشته باشه و فقط من بودم..

مقصر خودمم .

اما چرا یهو ددی ک اینقد مهربون بود عوض شد ؟ تنها دلیلی ک بش میرسم دل ارا و این واقعا ازار دهنده ست .

خب دلم میخواست ددی رو داشته باشم مثل قبلا ! ولی اون هر روز بداخلاق تر میشد و من دلخور... و تمامی تلاشم واسه بهتر شدن رابطه هیچ فایده نداشت...

حالا کی مقصره ؟من ؟ مسلما این اواخر من

ولی اگه ددی فقط ی ذره حواسش ب من بود اینجور نمیشد...

نمیدونم....واسه ددی ک مهم نیس اما واسه من مهمه...

شهریور ماه احتمالا بش ایمیل میدم .