دیشب شب خیلی بدی داشتم..تا دیروقت بیدار بودم یا فکر میکردم یا گریه :دی خلم دیگه :دی پیاماقبلن ِ ع رو خوندم ...خیلی با الانش رفتار باهام فرق داشته..حق داشتم فکر کنم دوسم داره..هرچند با من خیلی بد کرد...وقتی میدونست کنکور دارم وقتی میدونست به خاطر داداشم خیلی ناراحتم ..نباید اینجور باهام رفتار میکرد..حالا دیگه همه چی تموم شده..اون یه دختر دیگه رو دوس داره و این یعنی پایان !درست که خیلی سخته برا آدم ِحساسی مثل من ولی باید طاقت بیارم مطمئنن من بدون ِ اون هم زنده میمونم و میتونم زندگی ِ شادی رو داشته باشم اگه خودم بخوام !فقط دیگه به هیچ کس اعتماد نمیکنم ...
هوووم...چه مسخره..بعضی پیامارو که میخوندم جدی قلبم درد میگرفت...
بی خیال ...نباید این هفته رو از دس بدم:)
برویم دیگر که ساعت 2 شد...
خدا جونم کمکم کن کم نیارم