اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

:)

مثلا چی میشد الان ک من دارم ب ع فکر میکنم اون بهم اس بده چیکا میکنی دختر؟دلم برات تنگیده !ها چی میشد؟!!!!پس قانون جذب چه غلطی میکنه؟

نه.ولی جدی دوس دارم.مثل همون شب ک به زهرا گفتم دلم برا ع تنگ شده بعد فردا صبش ک از خواب بیدار شدم دیدم ی اس از طرف ع رو گوشیمه و دقیقا نوشته بود ذلم برات تنگ شده !

و بعد از اون من چند بار به بهانه سوال های مختلف بهش اس دادم تا این آخرین بار ک دیگه عصبی شد ....قرار بود دانشگاه قبول شدم بهش شام بدم

قبل از خواب 50  تا صلوات و دعا میفرستم ک ع ی خبری ازش بشه ولی صبح ک بیدار میشم هیچی نیس اما بازم ناامید نمیشماگه همین قدر واسه کنکور دعا کرده بودم الان دانشگاه بودم.

فردا باز قراره برم پیش ی روانشناس !میدونم خودم ک فکر نکنم اینم بتونه کمکی کنه !تنها راه حل مشکله من اینم ک برم کلاس ک مجبور شم وگرنه من همین خر میمونم ولی کو گوش شنوا!

رفتم کلوب امشب !یعنی ی مشت احمق اونجا جمع شدن!به معنای واقعی !یارو میگه من چون دانشجو ی فیزیکم وقت کم میارم نه آقا چون گشـــادی وقت کم میاری یکه دیگه دوسم داری؟؟؟یعنی اسکل تر از اینا هس؟!

فاز افسردگیم تموم نمیشه نمیدونم چرا.


:/

دوباره من پژمرده شدم حوصله خوندن ندارم :(دیروزبعد از ناهار فقط 1 ساعت شیمی خوندم !امروز هم ک فقط 1.30 زیست.باید الان ادبیات بخونم ولی اینجام !دیشب اینقده دلم گرفته بود داشتم میمردم از دلتنگی .این علی منو دیوونه کرده !نمیدونم ب خاطر کنکوره یا جدیه این حسم !

حداقل به خاطر رسیدن به اون اگه دوسش دارم باید بخونم :(

ولی خو وقتی اون توجهی ب من نداره دوس داشتن من ب چه دردی میخوره :(

جمعه آزمون دارم .باید تا جمعه 2 فصل زیست پیش.1 فصل زیست پایه.3 ذرس زبان وادبیات 2 ودینی 2 و شیمی 2 رو بخونم.

خدایا من جز تو هیچ کسی رو ندارم.کمکم کن نذار مثل پارسال شه .نذار شرمنده خونواده و مشاورام شم.من قول میدم بخونم تو هم مواظب این احساسای من باش .تو هر چی بخوای میشه...


عصر باید برم کانون دوباره.الان گشنمه :( 2-4 شیمی 2 میخونم .بعد هم ک برگشتم 1 .30 زبان.

ya8


:)

شنبه رفتم پیش ِ روان پزشک بعد حالا من خودم آدم شده بودم کم کم میخوندم ها ولی خو پیش اون هم رفتم بعد ی قرصی داد گفت واسه افزایش تمرکز و شادی . اینا ک بهتر درس بخونی !منم گفتم باشه !بعد اومدم خونه از طرف کانون زنگ زدن ک بیا رئیس کانون کارت داره ما هم هلک هلک راه افتادیم رفتیم دیدیم از این خانوم باکلاساس گفت میخونی ؟گفتم نه!گفت معدلت چند بوده من عین ِ این خنگا گفتم 17 !!!درحالی معدلم 19 خو دیگه یکم حرف زد اینا گفتم باشع واسه آزمون بعد ایشالله دیگه قرار شد برنامه بنویسم فرداش ببرم بهش بدم !شب هم 1.30 زیست با 1 زبان خوندم !یکشنبه هم صبح 1.30 زیست خوندم 1 ادبیات بعد ِ ناهار میخواستم شیمب بخونم تو استراحت بودم علی اس داد کجایی تو دختر ؟!منم جواب دادم اتاقم ! دیونه ام دیگه !بعد رفتم شیمی بخونم آقا 2 ساعت با این کامپیوتر ور رفتم سی دی هام خش دار شدن دیگه نشد بخونم بعد اومدم به علی  اس دادم اسم دارو رو گفتم چند تا سوال پرسید اینا گفت باید ی قول بدی گفتم چی؟گفت برو نظر ی دکتر دیگه رو هم بپرسی !گفتم نمیخورمش اصن !گفت نه خواهرم اصرار داره نخوری ولی به نظر من تو این رده داروهای بهتری هم هس بهتره نظر یکی دیگه رو هم بپرسی گفتم باشه ب مامان میگم !گفت آفرین دختر گلماحتمالا 3 سالهگی ازدواج کرده ک من هم سن دخترشم رفتم ی دکتر عمومی آخه دکتر روان ِ نبودش گفت این تحریک کنندست و از این چرت و پرتا !مامان هم که ترسو !!هیچی دیگه قرار شد نخوریم دارو رو بعد هم رفتم کانون !امدیم خانه ک با علی حرف بزنم وقتی اومد نت گفتم پیشرفت نداشتم خیلی عصبی شد گفت تو به حرفای من گوش نمیدی و حرفای من مثل ِ پشم گوسفنده !منم خیلی خیلی ناراحت شدم و بای کردیم خو راس میگه حقیقته ولی نمیدونم چرا من ناراحت میشم !باید بخونم !خیلی سخته؟میمیری 2 ساعت بخونی؟!هــا؟همه رو دیوونه کردی با این کنکورت !احمق !

شب هم دیگه هیچی نخوندم !:( رفتم مکالمات قبلا رو ک با هادی شدم خوندم تایستون سوم بهم گفته بود چیکا کنم !ولی من احمقم اونوقت هیچی نمیفهمیدم حتی اشتباهاتی ک سال اول کرده بود بهم گفته بود ولی من دقیقا عین اونارو انجام دادم !

امیر هم آف گذاشته بود ک جزوه گرفتم آدرس بده ولی نبودش !

من برم ناهار !امروز 1.30 زیست و 1 ساعت ادبیات خوندم !

...

:)

علی 4شنبه اس داده بود ک سرم شلوغ بوده اینا فردا هم قراره برم سفر شنبه حرف بزنیم؟منم ک خواب بودم اون ساعت فرداش اس دادم ک باشه.آقا اصن من موندم این کی درس میخونه؟!همیشه.آخر هفته ها ک مسافرته طول ِ روز ی جا مهمونی شب هم فیس بوک!

هوومم ولی بداخلاق شده .من همش فکر میکردم خیلی مهربونه ولی حالا...

من ِ بدبخت اصن انگار ی حسایی بهش دارم !مثلا اسشو ک میبینم اصن خواب از سرم میپره.میخوام باهاش حرف بزنم اصن حرف زدن یادم میره...

دیروز 2 درس دینی خوندم !ماشالله !

دیگه دیروز ظهر رفتیم کوه با دایی اینا خوش گذشت .

دیگه دیشب خواب دیدم مینا هم سهمیه داره یعنی خواستم سکته کنم.

الان هم مامان بابا رفتن کوه.

دلمان برای این خپلک تنگ است ولی خو اون اصن توجهی نمیکنه ب من .یعنی نبایدم توجهی کنه با وجود این همه آدم پولدار و خوشگل.

خدایا همه چی رو ب خودت واگذار میکنم


:(

خدایا خستم.کم آوردم.از حرفای مامان

دیگه صدای بابا هم دراومده

من دلم نمیخواد بخونم

نمیدونم چه مرگمه

خودت ی کاری بکن

علی هم ک دیشب یادش رفت کلا.من دیگه بهش نگفتم

فاطی هم ک شارژ نتش تموم شده

خدایا دیوونه میشم

هر چی میخوام میگن نو باید درس بخونی

من دیگه نمیکشم

خودت ی کاری بکن