خیلی وقته ننوشتم...چ اتفاقایی افتاد این مدت
تموم این دوسال خورده ای امین ب من دروغ گفته بود سمیرا زنده بود و ازدواج کرده بود و امین با دوست اون دوس شده بود و 5سال ک دوستن
نمیدونم این نسیم همون دختر یا اینم کیس جدید...به هرحال دیگه برام مهم نیس...مشخص بود ی چیزی این وسط مشکل داره چون ب هستی ی چیز دیگه گفته بود ب من ی چیز دیگه ...دلیل اینکارشم برام مهم نیس چون همه مردم اینجا مشکل روان دارن و من باید فقط درس بخوووونم زیاد فقط ب فکرساعت مطالعه م باشم فقط ب فکر پیشرفت باشم تا قبول شم کنکور و از این شهر مسخرشون برم.....میخوام ب خودمو همه اونایی ک میگن قبول نمیشی ثابت کنم دیدی تونستم !هرشب پستی ک قراره بعد اعلام نتیجه بزارم توو ذهنم مرور میکنم....ی حس خیلی شیرین...خیلی...
نمیدونم با کادوهاش چیکار کنم
تقریبا 3 هفنه درس نخوندم ب خاطر این قضیه...خوب خودم سرزنش نمیکنم چون واقعا دست خودم نبود مهم اینه خداروشکر ب خودم اومدم
این وسطلا ی قضیه دیگه اتفاق افتاد و آشنا شدن با ن بود خودش اول کلی توجه میکرد اومد پی وی حرف زد و فلان اینا بعد هم یهو عن شد گفت ب خاطر کنکور و اینکه تکلیف مشخص نیس خب از اول هم شرایطش همین بود پس مشکلش چی بوددد !!!میگم ک همه مردم این شهر مشکل دارن!
جمعه آزمون دارم اوم نسبت ب آزمونا قبلی بهتر ولی راضی نیستم کامل
بعد میرم خونه ایشالله
نگران انتخاب واحدم خیلی.....