امروز ساعت 2 رفتم کتابخونه بو تخم مرغ میداد:| نیم فصل فیزیک خوندمساعت 5 مامان بابا اومدن دنبالم رفتیم گلزار شهدا..اونجا رفتم امامزاده ی عالمه دعا کردم نماز خوندم صدقه دادم..دعا کردم ع رو یا فراموش کنم یا اونم دوسم داشته باشه کنکورمو من و مریم خوب بدیم و بخونیم بقیه مشکلاتمون هم حل شن..امشب هم ک شب آرزوهاست...امیدواریم فرشته ها حواسشون ب من هم باشه..دیگه اومدم خونه الف رو تو ماشین دیدم بعد گفت بیا خونمون تا ریاضی باهات کار کنم ب مامان گفتم ولی دیگه یادش رفت شاید معلم گرفتم...شب هم دخترخاله اینا اومدن خونمون ابروهام یکم آدم شدن :دی
این هدیه معلوم نیس چی بهش اومد خدا کنه فقط برسه دستش ب موقع :|
خدایا تو ب هر کاری قادری ..همه چی رو ب خودت میسپارم