اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

اردی بهشت ِمن

خدایا بگیر از من ، هر آنچه تو را از من میگیرد :)

18

دیشب دیازپام خوردم تا 11 خوابیدم اصن منگ بودم :( بعد هم یکم نت و نهار آماده شدم 3 رفتم کتابخونه بازرس داشتن بچه ها همش شلوغی میکردن :( نا 7 خوندم بعد هم ی دره پیدا اومدم کتابام خیلی سنگین بودن بابا زنگ زد گقت اومدم دنبالن دیگه نزدیک مدرسه اومد دنبالم..تو کتابخونه دخترا مانتوها قدیمی منو میگن چثدر خوشگلن از کجا گرفتی :|

اصن هیچکدوم درسخون نیستن :|

شب ب ددی اس دادم دبم برا بابایی تنگ شده..هیچی ج نداد..هیچی...

باز گریه کردم...

این همه من براش خودمو میکشم تو همه آرزوهامو و دعاهام اسم اونه همه نوشته ها و نقاشیام برا اونه تمام سعیمو میکنم ک ی ذره فقط ذره بهم توجه کنه...ولی اون...

خسته شدم از این همه دوس داشتن یک طرفه..نمیخوام دیگه برات بنویسم نمیخوام دیگه بهت فکر کنم نمیخوام دیگه برات آیت کرسی بخونم..نمیخوام دیگه تو تک تک لحظه هام یادت باشه...

نمیخوام...

مسخرست دل بستن به چیزایی ک مال تو نیس...

برو...برو...دیگه نمیخوامت...برو...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد