دیشب ب جا اینکه فیزیک بخونم تو نت موندم شد 2.30 اینا گفتم دیگه بخوابم چراغو خاموش کردم..اما خواب کجااا..طبق معمول ددی و داداشم..اینقده گریه کردم...تا خود صبح بیدار بودم ساعت 7 اومدیم بخوابیم گنجشکای محترمه مگه میذاشتن ؟بعد دوباره ساعت 9 مادر محترمه بیدارم کرد بیا از بین این مدلا برام مانتو انتخاب کنه من تو خواب همینجوری ژورنال نیگاه کردم اصن یادم نمیاد مدلش چی بود :دیدوباره 10.30 مامی بیدارم کرد گفتم اگه بیدار نشم باز جیغ و داد راه مینداره بیدار شدیم صبحونه رو خوردم دوباره اومدم تو تختم ولی مگه خوابم میمرد بعد از 1 ساعت تلاش بی نتیجه دیگه بیدار شدم...خوزله ندارم امروز اصلا...
دلم نمیخواد بهش فکر کنم..خو اگه نمیخواست چرا هروقت ازش خبری نمیگرفتم خودش اس میداد..یا میگفت دلش برام تنگ شده..یا اینکه نگرانمه..چرا میگفت بیا حتما تهران..چرا اینقد عشقولی باهام میحرفید :|
چــرا...من نمیدونم چی شد ک دلمو از دس دادم..ولی میدونم رابطه ی ما 7 اسفند ماه تمومشد..همون باری ک قهر کرد....اونجا بود دیگه کلا تغییر کرد..از اون ب بعد دیگه این پدر همون پدر قبلی نبود..هنوزم نمیدونم چرا..:|
خوش ب حال اون دختری ک دوسش داره..کاش من جای ِاون بودم مطمئنا خوشبخت ترین دختر روی زمین بودم....
با اینکه تمام سعیمو میکنم بهش فکر نکنم ولی نمیشه...خدایا دارم دیوونه میشم..اگه بفهمه همونی ک دخترش دوس داره خودشه ...:|