امشب همینجوری از سر بیکاری امدم اینجا بعد آرشیو رو خوندم چقدر خوش بودم هاا..
واقعا خدا خیلی دوسم داشته همش خواستم ددی بهم اس بده که اونم حرفمو شنیده
خدایا شکرت..من واقعا الان میفهمم ک آدم ناشکری بودم...به نظرم بهترین روزای زندگیم بودن اون روزا فقط خودم الکی تلخشون میکردم..امشب خیلی دلم برا ددی تنگ شده بود رفتم یاهو به یاد قبلا ی کم آن بودم که دیدم پی ام داد چطوری عزیزم ی عالمه خوشحال شدم حالا خوب بود استاتوسمو عوض کردم به جاع خر الاغ رو ب کار بردم :دی
یک چرت و پرت گفتیم اینا
عکس پسر عمه رو خواست بفرسته ک نشد بعد هم دیگه رفت خوابید
ههیی..یادش بخیر بار قبلی که باهام چت کرد همش میگفت دوست دارم و اینا
من ِالاغ هم باور کردم
الان عین ِاحمقا گرفتار یک عدد عشق یک طرفه شده ایم
امروز بعد از قرنی فیزیک پیش خوندم..کاش خدا کمکم کنه بتونم بخونم تا شرمنده مامان بابا نشم..واقعا که من دختر خیلی پررویی هستم..
مامانی بابایی داداشی و آجی دوستون دارم ی دنیا
+ددی عاشختم
جودی ابوت رو دارم نیگاه میکنم دوس دارم مثل اون باشم