امشب سه شنبه !
من نیمه خسته از کلاس فیزیک !
قیافه من الان اینجوری گفت زهرا استثناییه بود !این ک استثنایی بود شهید بهشتی قبول شد حالا من ک هیچی نیستم دیر هم شروع کردم ادعای دانشگاه تهران دارم پس یعنی هیچی !
این دختر اثراتش بعد اینکه رفته دانشگاه هم منو ول نمیکنه !لعنت ب تو !
بهش نشون میدم !
امروز 1.30 زیستو1.30 دینی و 2 ساعت شیمی و 1.30 فیزیک !
از برنامم عقب افتادم باید تغییرش بدم !
دیروز 1و30 زیست و 1.30 دینی خوندم
یکشنبه 1.30 زیست و 1و30 دینی فکر کنم !2و30 شیمی !یعد هم 1و30 کلاس شیمی ! شب هم خونه مادرجون.
هوووم دلم میخواد با ع حرف بزنم یعنی نیاز دارم که باهاش حرف بزنم ولی میترسم اونم ناامیدم کنه یا زیادی پررویی باشه.
باید تلاشمو بیشتر کنم.
هیچی دیگه !مینا زنگ زده بود زهرا هم اس ج ندادم !حوصله هیچکسو ندارم !همشون آشغالن !برن گم شن !
5 شنبه عصر اگه کلاس نداشتم میخوام برم درخت کریسمس بگیرم جمعه هم مامان گیر داده باز بریم بیرون.!
نمیدونم !خدایا خودت کمکم کن کم نیارم و تصمیم درستی بگیرم !
برات آرزوی موفقیت دارم امیدوارم هر جا دلت خواست قبول بشی
وقیافت همیشه اینجوری باشه
مچکرم ^.^